از گشت و گذار دیروزمان در گلفروشی زعیم، ۱۰-۱۲ تایی آرزو در آمد. بین ردیف گل و گیاهان ۱۸-۲۵ درجه که قدم می زدیم و از العطش بیرون به هوای مطبوع داخل گلخانه پناه آورده بودیم، هر از چندگاهی پشت میکروفون صدای دینگ ، دینگ، دینگ، دینگی مشابه صدای جلب توجه فرودگاه ها برای اعلام وضعیت پرواز می آمد و من هم پشت سر ماه بانو شروع می کردم: مسافرین محترم پرواز شماره ی ۲۳۵ به مقصد ... . و مقصدش را دیگر نمی گفتم چون یک اعتقاد الکی طوری دارم که خیلی وقتها برآورده شدن آرزوها از دل گفتارمان بر می آید و من هم نمی خواستم الکی مقصد را معلوم کنم...
ولی این آرزو چندین سال با من و چندین سال با ماه بانو بوده و حالا هم این دو سر آرزو با هم چفت شده. دوزخ دیروز یکبار دیگر هوایی مان کرد به کشورهای شمال اروپا فکر کنیم، جایی که برای تابستانش هم باید برنامه ریزی کنیم یخ نزنیم. البته ماجرا فقط از فرار گرما شروع نمی شود... این کشورهای شمال اروپا ماجراها دارد که در این مقال نمی گنجد و بعدا شاید زمانی برای تعریف شد. ولی حالا این شده یکی از آرزوهای کشکول ما. یک جایی مثل اینجا:
به یمن وجود یک رفیق پیگیر که به احتمال ۹۹ درصد خودش تا چندماه دیگر آنجا دوره ی دکترایش را شروع کرده، ارتباطمان روز به روز با این آرزو نزدیک تر می شود.
حجم پول مورد نیاز نسبت به شرایط فعلی:۱۰/۱۰
حجم زمان مورد نیاز نسبت به شرایط فعلی:۱۰/۱۰
دارنده آرزو: یکجورهایی ۵۰-۵۰
شعار: بریم خلاص شیم ها...
Fun facts:
- اختاپوس از سال ۹۰ و ماه بانو احتمالا از سال ۹۲ دنبال کننده ی این آرزو بوده اند. و قبل از شروع زندگی مشترک هم چندین سال قرار بود برویم یک کشور مشترک تا ماه بانو هر روز چتر خانه ی من بشود و شام مجانی بخورد و فیلم ببینیم.
- حدود ۴۰٪ کارهای این روزها به طور مستقیم و ۶۰٪ بقیه اش هم به طور غیرمستقیم برای رسیدن به این آرزو در حال انجام است.
- ۰ نظر
- ۲۰ خرداد ۹۶ ، ۱۰:۳۸