.

.

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «جهنم» ثبت شده است

چند وقت پیش طی مذاکراتی بالاخره با استاد پایان نامه به این توافق رسیدم که شنبه و دوشنبه ها را کامل دانشگاه باشم، و بعد از ظهرهای روزهای کاری ام را هم اگر توانستم بگذارم پای پروژه. هرچند، هنوز ۱ هفته از این ماجرا نگذشته باز «پر رو پر رو» برمیدارد وقت و بی وقت طلبکار ساعت هایم می شود. مثل همین الان که اس ام اس داده: «لطفا فلان کار را بکنید...» این لحن اس ام اس هایش هم خیلی جالب هست. یک چیزی در مایه های اینکه ساعت ۲ نصفه شب خفت گیر برگردد بگوید: «لطفا هرچه پول داری را رد کن بیاید. ممنون»

خلاصه، امروز قرار بود دموی نرم افزار شرکت باشد و من هم مثل بچه ی آدم داشتم کارهایم را خرد خرد جلو می بردم. تا که رسیدیم به شنبه و همکار من از سفر کربلا برنگشت و آن یکی همکارم هم بخاطر ضعف سیستمش کارش را ناتمام تحویل داد. من هم منتظر ماندم که کارهای کامل را تحویل بگیرم و نتیجه ها را هم بدهم به آن همکار کربلایی ام. شنبه به رئیسمان پیغام دادم که از فلانی خبر بگیر که فردا بیاید چون کار زیاد داریم. و یکشنبه شد و نیامد. آن یکی همکار ناقص الکار هم برداشت ساعت ۷ و ۸ شب که دیگر آمده بودم از شرکت کارها را تحویل داد. من هم با خودم گفتم دوشنبه را از زیر دست استاد در بروم بعد از ظهرش کارها را پیش ببرم. دوشنبه شد و استاد ساعت ۸ و نیم نیامد و من تازه ۱ بعد از ظهر پیدایش کردم. برای همین نتوانستم تا ۶ و نیم عصر از زیر دستش در بروم. بعدش هم با عجله رفتم سمت شرکت و حدود هفت و نیم بود که رسیدم. نشستم ریموت کامپیوتر را راه انداختم تا با خیال راحت بیایم خانه و تمام شب کار را پیش ببرم. برگشتم خانه و دیدم که اینترنت شرکت قطع شده و من دیگر دسترسی ای ندارم...

خلاصه که من هم از زور فشار روانی اصلا نمی دانم چطور یکجا ولو شدم و خوابم برد. یک خاطره ی مبهم وسط خوابیدنم یادم می آید که ماه بانو زنگ زد و وقتی صدای لت و پارم را شنید سریع «بخواب بخواب» گفت و قطع کرد. و من چشمهایم را باز کردم و دیدم ساعت ۳ نصفه شب است.

یک کمی نشستم پای این کسری خدمت قوز بالا قوز و ساعت ۶ زدم بیرون از خانه. ماشین را بنزین زدم و رفتم سمت محل کار و تقریبا ۷ بود که رسیدم. تا همین الان که ساعت ۳ باشد ۳ بار به مدت ۱ دقیقه از سر جایم پا شدم و چپ و راست داشتم اشکال برنامه را رفع می کردم...

جالبی داستان از اینجا شروع می شود: ۱- برنامه هنوز کار دارد و بقیه ی همکاران به مشکلاتی خورده اند که فعلا نتوانسته اند حلش کنند. ۲- آن اطلاعات اضافه ای که دیشب تازه رسید به دستم، الان هیچ کجای برنامه استفاده نشده و این دمو، انگار همان دموی قبلیست. یعنی با این اوصاف من می توانستم کارم را ۳ روز پیش تحویل بدهم. ۳- قشنگ تر اینکه هنوز رئیسمان نیامده و انگاری که دمو افتاده برای فردا. یا شاید هم هفته ی بعد. یا شایدم یک قرن بعد.

من هم بی حس و بی حال ولو شده ام روی کاناپه و بعد از ۸ ساعت یک نفس راحتی می کشم. دوبار زنگ زدم به ماه بانو و برنداشت. صدایش را می شنیدم شارژ می شدم. او هم لابد مثل من درگیر کارهایش است. چند دقیقه ای با گوشی ور می روم و می اندازمش یک گوشه. تا ۴۸ ساعت جهنمی ام «فعلا» همینجا تمام شود

  • اختاپوس