.

.

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «معجزه» ثبت شده است

این روزها دیگر برای اعصاب خوردی نیازی به پشه ندارم، تا استادی هست که سمج وار گیر بدهد به پروژه ی بدرد نخوری که باید چند ماه دیگر برود یک گوشه کتابخانه خاک بخورد، و من بخاطر همچین پدیده ای از وقت تمام کارهای باارزش دیگری که دارم بزنم تا بتوانم یک کاغذ پاره را به نام مدرک بگیرم، مدرکی که برای فرصت هایی نیازشان دارم که همین الان چندتایشان را دارم! این طنز از پشه های تابستان هم اعصاب خورد کن تر هست. ماجرای سیزیف انگار تمامی ندارد.

دیروز در راه رفتن به پاساژ امجد، در اوج عصبانیت فقط زنگ زدم به ماه بانو و هزارجور فحش به استادم دادم پشت تلفن. ماه بانو هم وسط داد و بیدادهایم آرامش می داد و هر از چندگاهی تیکه ای می انداخت تا من هم خنده ام بگیرد. آخر سر که آرام شدم و حرفهایمان تمام شد، جناب دانشجوی کارشناسی زنگ زد گفت که نیازی نیست بروم خرید. بعدش هم که برگشتم پژوهشکده، بی هوا و بی دلیل پرسیدم که کسی با image processing لب ویوو کار کرده یا نه. یکی را نشانم دادند که دارد با دوربین ور می رود. دقیقا همان کاری را داشت می کرد که من نیاز داشتم. رفتم با جنتلمنی خاصی تمام کد هایش را گرفتم ازش و چندتا ویدیوی آموزشی هم. بعدش هم ماژول های نرم افزار را روی لپ تاپ رفیقم گذاشتم برای دانلود و یک نفس راحت کشیدم. البته این نفس راحت نه به معنی اینکه کارم تمام شد. به این معنی که کارهایم از ۱۲۰ هزارکیلو به ۸۰ هزارکیلو تقلیل پیدا کرد. برای بقیه اش هم نیاز به معجزه داریم ماه بانو... یاری برسان!

این روزها را بگذرانیم، جواز حضور در دسته ی سگ جانان را کسب خواهیم کرد.

  • اختاپوس