.

.

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خوشی های کوچک» ثبت شده است

در کل اگر نگاه کنید، کنسول های بازی نقش بسیار مهمی را در نزدیکی آدمها به هم ایفا می کند. البته بعضی وقتا شده اگر یکی از آن دو نفر یا هر دوی آنها جوگیر بوده اند شدید، باعث دور شدنشان هم شده! ولی خب، ما جوگیر نیستیم فلذا به همان نزدیک شدن فکر می کنیم


برای بازی کردن هم من خودم  کامپیوتر را ترجیح می دهم چون هروقت که رگ گیمری ام بیرون زده، یک PC گیمر تمام عیار بوده ام. درست هم هست که با PC هم می شود دونفری بازی کرد. ولی کنسول های بازی برای دو نفره بازی کردن یک چیز دیگر هستند. یکی از آرزو های کشکول ما هم عبارت می باشد از: یک عدد اکس باکس مدل روز. با بازی های فیفا، احتمالا نید فور اسپید، یک بازی ای توی مایه های Tekken و باقی ماجرا، برای اینکه اتفاقی شبیه این عکس پایین رخ بدهد




ماه بانوی ما از این نامردی ها زیاد بلد است... البته با ۱۰ تای دیگر از این کارها هم نمی تواند من را ببرد. من هم توی بازی شوخی ندارم با کسی. ۲۵ تا گل هم بزنم، ۲۶می را رحم نمی کنم.



حجم پول مورد نیاز نسبت به شرایط فعلی:۷/۱۰

حجم زمان مورد نیاز نسبت به شرایط فعلی:۹/۱۰

دارنده آرزو: ۹۰ درصد اختاپوس، مابقی ش ماه بانو

شعار: تو همه ش تقلب می کنی

Fun facts:

- بحث تقلب حین بازی بین ما دوتا داستانی بس طولانی است. مطمئنا بیشتر از همیشه هم توی این بازی های کامپیوتری خودش را نشان می دهد.


  • اختاپوس
دیشب و امروز از صبح تا همین الان که ساعت حدود ۹ باشد را در آزمایشگاه گذرانده ام. شنبه را هم همینطور... آخرین باری که اینطور در دانشگاه مانده بودم برمیگردد به ترم ۱، وقتی که همین پروژه ی لعنتی را شروع کرده بودم، و کلاس کمرشکن ناوبری را هم با همین استاد می گذراندم. آن روزها، ۶ روز در هفته تا ساعت ۱۰ شب دانشگاه می ماندم/می ماندیم و پی حل تمرین و این کارها بودیم. آن روزها وقتی یک کنترلر PD را توی متلب مدل می کردیم کلی ذوق مرگ می شدیم. آن روزها وقتی رباتمان تست مربع میشیگان را می زد، می گفتیم: ما چقدر خوبیم... آن روزها با چیزهای کوچک خیلی زیاد خوشحال می شدیم... بزرگ خوشحال می شدیم.

حالا امشب هم بعد از موفقیت در اتصال دوربین گوشی به کامپیوتر و راه انداختن سنسور موقعیت بازوی ربات، از همان خوشحالی ها بهم دست داد و یک لحظه یاد همان روزهای خوشحالی بزرگ برای چیزهای کوچک افتادم. این روزها دلایل زیادی برای خوشحال بودن دارم. از ریز ترینشان، تو بگو خوردن تخمه از کف دست ماه بانو، تا بزرگترینشان که راه و مسیرمان باشد. این روزها علی رغم تمام حملات انتحاری «غم» ، باز هم یک لحظه چشمانم را می بندم، سرم را بلند می کنم و رو به آسمان یک لبخند می زنم. تمام دنیا را که نمی شود به اختیار خود در آورد. همین که توی چاردیواری دلمان همه چیز سر جایش هست خدا را شکر. همین که نرسیده ایم، ولی داریم می رسیم خدا را شکر. به یاد زمانهایی می افتم که نرسیده بودیم و سرعتی هم نداشتیم. این روزهایم برای همین خوشی به همراه دارد.

روی گوشی همراه با دوربین ور می روم، توی تکست ادیتور لپ تاپ فایل متن را برای همکارهایم آماده می کنم، روی سیستم آزمایشگاه ماژول ویژن را راه می اندازم. پشت تکست ادیتور لپ تاپ، متن های چپندرقیچی را کپی پیست می کنم برای گزارش کسری خدمت. اینطرف مارکر ها را دانه دانه از توی کاغذ رنگی هایی که خریده ام می برم و می چسبانمشان روی بازوی ربات. هر یکباری که به ساعت نگاه می کنم، ۵۰ دقیقه گذشته است. یک دنیا سنگینم ولی برای رسیدنهایمان خوشحالم. کسی باورش بشود، کسی باورش نشود... طی کردن مسیر سفر، استثنائا این یکدفعه برایم جذاب بوده، درست به اندازه ی رسیدن به مقصد
  • اختاپوس