.

.

یک بقچه نوستالژی و دیگر شبانه ها

دوشنبه, ۱۵ خرداد ۱۳۹۶، ۱۲:۲۴ ق.ظ

باز کردن کاناپه و تبدیل کردنش به تخت، روشن کردن پنکه، لم دادن روی کاناپه و لپ تاپ روی پا... و فیفا ۱۶ بازی کردن و به شانس بد فحش دادن یا تا خرخره فرندز دیدن. یا چندسال پیش وقتی که روزه می گرفتم و ماه رمضان هم ناف تابستان پیدایش می شد، و شبها می توانستم بنشینم و مسیح بازمصلوب را یک شبه تمام کنم، تازه بعدش هم جیمز باند Casino Royale ببینم یا اپرای شناور بارت را بخوانم. ۱۰ سالی می شود که دیگر شنونده ی درجه ۱ رادیو نیستم اما برنامه ی تقویم تاریخ را از رادیو به ارث برده ام. و من هم شاید هر روز به این فکر می کنم که چند سال پیش در چنین روزی... این روزها هم تابستان است و ماه رمضان و من به سال پیش فکر می کنم، به یک موزه ی خالی و دو دانه مجسمه و ۳ دانه عکس دلی. به دو سال پیش فکر می کنم و ۱۰۰ صفحه ۱۰۰ صفحه خواندن کتاب آموزش پایتون، یا به قول خیلی خارجکیها پایثان. همان مار دو سر آبی و زردی که نان این روزهایم را از خط و خال هایش در می آورم. به ۳ سال قبل و ۵ سال قبل و ۱۰ سال قبلی فکر می کنم که ماه رمضان جایی حوالی پاییز بود و تابستانها به بطالت می گذشت.

چقدر تغییر می کنیم؟ آیینه ای که هر روز مقابلمان انعکاس تصویر می کند، نمی گذارد بفهمیم که چقدر و چرا تغییر کرده ایم. شخصیتمان هم می شود مثل همان بچه ای که سال به سال عید ها، دایی پدر و خاله ی مادر می بیندش و می گوید: چقدر بزرگ شده ای! و او هم توی دلش تعجب می کند که بزرگ نشده ام که! من هم نگاه که می کنم به آیینه، یک جوانک ۱۸ ساله را می بینم بعلاوه ی یک کمی چین و چروک دور چشم، چند خط زخم روی صورت، دسته موهای نقره ای کنار شقیقه، اما همچنان ۱۸ ساله. کنکور کارشناسی همین دیروز برگزار شد، و کنکور ارشد هم ۲ ساعت قبل. شاید دوستانی که ما را رها می کنند می روند غنیمتی هستند برای ما، آنها می توانند هر از چندگاهی ببیندمان و بگویند چقدر بزرگ شده ای. ما ولی برای خودمان در قالبی که انگار تغییر نمی کند، خاطره روی هم تلنبار می کنیم و جلو می رویم. من هم وقتی لپ تاپ را روشن می کنم و به جای اینکه آیکون شش ضلعی قرمز EA games را بزنم و منتظر لود بازی باشم، ترمینال لینوکس را باز می کنم و چندباره تایپ می کنم

cd ~/Desktop/codes/text_mining && python3 console.py

به حجم پشت ِ سر گذاشته هایم پی می برم.


رئال که ۱۲ امین قهرمانی اش را می گیرد من یاد فینال مسکو می افتم و هنوز هم فکر می کنم رونالدو یک جوانک مغرور است که جا برای پیشرفت دارد. وقتی می فهمم میانگین سنی بازیکنان آژاکس در فینال یورولیگ ۴ سال از من جوانتر بوده، تازه یادم می آید چند سال از زندگی گذشته. فیلم های سال ۲۰۰۰ هنوز هم برای من «فیلم های جدید ۴-۵ سال اخیر» هستند. ۱۷ سال، زمانی بود که قبلا ازش ترس داشتم اما حالا خاطراتی دارم که مال شروع هزاره ی سوم اند... و ترسناک تر اینکه این خاطرات برایم روشن اند، به اندازه ی اتفاقی که همین دیروز افتاده.


سن البته ترس ندارد. ولی سیاهچال گذشته خیلی راحت می کشد ات درون خودش، اگر همچنان به گذشته نگاه کنی. ماه بانو می داند، زمانی که زیاد هم دور نیست جایی داشتم برای نوشتن متن هایی که باید به سرعت فراموش بشوند. آنجا زیاد خودم را غرق می کردم در سیاهچال های شیرین بی زمان. همانهایی که نمونه اش را اینجا شروع کردم ولی حالا باید تمامش کنم. از قدیم گفته اند آینده ی پر و پیمان،‌جایی برای گذشته های غلیظ باقی نمی گذارد... من هم به آینده ام فرصت خودنمایی داده ام، تا خواندن یک کتاب داستان دیگر، و بازی کردن یک بازی کامپیوتری دیگر، بشود یک برنامه ی تفریحی دور همی برای چندماه دیگر، نه خاطره ای از دل تاریخچه ی زندگی اختاپوس.

  • اختاپوس

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی